<      1   2   3   4   5   >>   >

  دل تنگ
گاهي براي خنــده دلم تنگ مي شود/ مانند يک پرنده دلم تنگ مي شود/ چون پوپکي که در قفس از دست مي رود/ با بال هاي کنده دلم تنگ مي شود/ وقتي که باورم شده با خاطرات يار/ بايد کنم بسنده دلم تنگ مي شود/ آن صيد بسملم که به چشمان اشکبار/ در خون خود تپنده دلم تنگ مي شود.
  جواب لن تراني
همه عمر گشته ام من كه بجويمت نشاني/ ز فراق روي ماهت به تنم نمانده جاني/ به هزار شوق و اميد «ارني» بخواندم اما/ تو دل مرا شكستي به جواب لن تراني/ به مناره مساجد چو اذان عشق گويم/ به خدا تو را بخوانم كه تو معني اذاني/ شده موي من سپيد و به تنم نمانده طاقت/ كه گذشت در فراقت همه دوره ي جواني.
  تاملي در رفتار مامون با امام رضا عليه السلام
مامون امام را مي خواست اما بيشتر از امام خود وحکومت وقدرتش را مي خواست لذا امام را به نماز فرستاد اما وقتي احساس خطر براي خود وموقعيتش نمود اورا بازگرداند او مجلس علمي براي بيان عظمت امام ترتيب داد اما بعد اورا به شهادت رساند چون عظمت امام را ذيل خود وقدرت خود مي خواست ووقتي حس کرد اين عظمت فراتر از وجود او و قدرتش تعريف ومتتشر مي شود....
  اربعين نوشت
اربعين، مجمع جهاني مردهاي زمان است. اگر چندتا پاره‌سنگ هم -مثل من- کف دريا ته‌نشين شود، چيزي از زيبايي دريا کم نمي‌کند. من اينجا آدم‌هايي را ديدم که باورم نمي‌شد در اين زمانه هنوز موجود باشند. مردهايي را ديدم که خيال مي‌کردم نسلشان منقرض شده. ما هم ميان زلالي اين دريا، بُر خورديم ولي چيزي از زيبايي آن کم نشد.
  جان كندن
چه‌ها جان‌كندن* را دوست دارند تا احساس پيروزي كنند احساس قدرت احساس بزرگ شدن اين احساس را نياز دارند تا بخواهند طلب كنند تا بشوند انساني قدرتمند در بزرگسالي‌شان اين ارزش‌ها بايد در ذهن‌شان پرورانده شودانسان ِ بيكار به كار نمي‌آيد به درد نمي‌خورد يعني روح و روانش چه كودك باشد و چه بزرگ چه مرد يا زن انسان بايد در حال تلاش باشد
  بي سر و ساماني
تا كه تو بي سر شدي، بي سر و سامان شدم/ بر سر ني رفتي و زار و پريشان شدم/ شهر به شهر آمدم در پي تو روز و شب/ گاه به بزم شراب، گاه به ويران شدم/ موي تو را چون نسيم داد تكان روي ني/ پاي ني از داغ تو يكسره طوفان شدم/ تا كه ز ابروي تو خون سرت مي چكيد/ ديده و دل خون شد و قطره ي باران شدم.
  بادبادک‌هاي سرگردان
دلتنگي‌هاي باد را نشنيده گرفتي! دلتنگي‌هاي پاييز را هم نشمرده بگير! نفس جوي در زلال آيينه ي خاطره ها جا مانده اما به طبيعت خود مي رود. نسيم، گندمزار پريشان خود را از دست داده دشت دلش خالي از پروانه‌هاي بهاري گشته. خوشه‌هاي طلايي به باور خود رسيدند و دل به داس سرنوشت دادند تا شايد لقمه‌اي از مهر شوند بر دل گرسنه‌اي به عشق.
  شاه کليد تدبير و اميد!
سرخه ايکاش نمي زاد حسن را يارب/اين همه يأس نفسگير و محن را يارب/چه کليديست که با حقه تدبير و اميد/هيچ قفلي نگشودند ازين تحفه کليد!/قفلها بسته ، بمانَد ، چه قدَر قفل جديد/بست بردست توانمند جوانان رشيد/همه آواره ي بازار پي صرف دلار/کار و توليد غمالوده و راکد بازار/مردمان درپي يک لقمه ي نان بهرعيال/يک فلانزاده به مليارد خورد بيت المال.
  خون و القلم
عاشقان را در عزايت پير کردي يا حسين/عشق را در کوي خود زنجير کردي يا حسين/بر سر ني با سر از تن جدا در راه شام/آيه آيه داغ را تفسير کردي يا حسين/کربلا تا شام را با آيه ي خون والقلم/بر تمام خفته گان تحرير کردي يا حسين/منبر و مسجد شده بوزينه بازار يزيد/خواب ختم المرسلين تعبير کردي يا حسين/در سپاه کوفه هم قاري قرآن کم نبود/جنگ را با لشگر تزوير کردي يا حسين.
  زندگي و جاودانگي...
علاقه به جاودانگي و اعتقاد به آن، به اين دليل است که سرنوشت کسي که مي­ ميرد به کيفيت اخلاقي زندگي او در مدت عمر بستگي دارد. تمام برنامه ­ريزي ها براي زندگي و سعادت انسان به دليل باور فناناپذيري نفس است. حقيقت زندگي، تنها در صورتي قابل درک است که دنياي فراتر از دنياي ما وجود داشته باشد.

<      1   2   3   4   5   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003