آن مَرد آمد
آن مرد آمد مه گرفته زير باران
انگار ابراهيم آمد از گلستان
جنگل برايش فرش سبزي پهن کرده است
تا بگذرد با افتخار از خط پايان
در شعله ها محو تماشا مانده اين کوه
دارد درختي ايستاده مي دهد جان
در گرگ و ميش دره اي مبهوت آمد
خورشيد ذره پرور از سمت خراسان
مهر شهادت روي برگ خدمتش خورد
در انتهاي کار با لطف رضا جان
پروانه را در شعله رفتن نيست مشکل
پرواز را از ياد بردن نيست آسان
هان لاله هاي واژگون ورزقان را
چاک است از داغ گل رويش گريبان
لبخند ابراهيم ها هرگز نسوزد
افتاده باشد گر
گُل سُرخ
بهار آمد در آغوش گل سرخ/
دل از کف داده مدهوش گل سرخ/
شد از ديباي زيباي بهشتي/
نگارين جامه تنپوش گل سرخ/
ز مرواريد شبنم گوشواري/
نسيم آويخت بر گوش گل سرخ/
يد بيضاي حور آورد و افکند/
رداي نقره بر دوش گل سرخ/
زمين صحرا به صحرا ، دشت تا دشت/
بهشت آيين شد از جوش گل سرخ/
سرود روشن خورشيد عشق است.
عبرت
به گورستان گذر کن تا ببيني/چه بسيارند آناني که مردند/چه گلهاي دل افروز بهاري/ که از باد خزان ناگه فسردند/بسا فرد عزيز خانواده/ که در دهليز تاريکش فشردند/زن و مرد و جوان و پير و کودک/ از اين دنياي دون با خود چه بردند/به غير از رزق مقسوم مقدر/ طمع ورزيده يا قانع نخوردند/چو رنگ مرگ پيدا شد يکايک/ حنـاي عاريت از کف ستردند.
علي (ع)؛ يگانهي اعصار
سري که سروري کائنات با او بود/
ز ناسپاسي امّت به روي زانو بود/
دلي که مخزن اسرار غيب بود و شهود/
شکسته از غم يار شکسته پهلو بود/
گل محمّدي گلشن جوانمردي/
که داغديده ي ياس کبود خوشبو بود/
فداي آينه ي «هل اتي علي الانسان»/
که از براي بشر جاودانه الگو بود/
فنا کننده ي باطل که در قلمرو حق/
براي خاطر اسلام در تکاپـو بود.
فرق احمدي نژاد با قاسم سليماني
درست وقتي انسان به مقامات معنوني كه ميرسد .خداوند كه به او كمكهاي فوقبشري ميكند
مِن حيث لايحتسب كه بهره ميبرد
رحمانيت و رحيميت خداوند كه شامل حال فرد ميشود نصرت الهي كه سر ميرسد وعدهاي كه خداوند به مؤمنين داده است
كساني كه دين او را نصرت ميكنند
وعدهي انتخاباتي
گفته بودي چو نماينده شوم يکماهه/
فقر را ريشه کن از شهر شما خواهم کرد/
مسجد و مدرسه گرمابه و بيمارستان/
به تمناي دل خلق بنا خواهم کرد/
بعد احداث زمين چمن و ورزشگاه/
روي بر ساخت استخر شنا خواهم کرد/
گره از کار فروبستهي همشهري ها/
با سرانگشت خود البته که وا خواهم کرد/
هرکه بيکار بود زود گذارم سر کار.
مردها فرزندان شان را دوست مي دارند، دخترهايشان را
اولين بار با ميني بوس پدرِ اکبر براي شرکت در مراسم شهادت حضرت رقيه(س) به منزلشان رفتيم. درست خاطرم نيست اما به گمانم سال 79 بود. يک سال بعدش رفتيم مشهد ايشان هم بود، گرماي محبتش را دوست داشتم. جاي بچه سومش مي شدم و راستش مهارتش را هم نداشتم که با او سر حرف را باز کنم.
قهرمانِ من...
هنوز چندروزي از ميلاد عقيلهي بني هاشم نميگذرد.. صبح جمعه سيزده دي ماه نود و هشت بود... چشم که گشوديم از خواب آرام شبانهمان... خبر رفتنتان بر سرمان آوار شد... گويي من هنوز در همان لحظه ماندهام... گويي سالـهاست در آن لحظه مردهام.گويي سالـهاست در آن لحظه مردهام.. حالا ديگر خواب از چشمانمان ربوده شده
رقابت
گاهي كه زندگي سخت ميشود
خدا ميخواهد از غرور نجاتمان دهد
دوستمان دارد
تنگ ميگيرد تا احساس بينيازي نكنيم!
قال الله تعالي: «إن الإنسان ليطغي، أن رآه استغني» (علق:6و7)
اين چنين نيست [که انسان سپاس گزار باشد] مسلماً انسان سرکشي مي کند. براي اينکه خود را بي نياز مي پندارد.
غرق ِ لذّت ِ ساختن
ميز ِ بلند صندلي دارد
نشستن روي صندلي سخت
جاي زيادي هم اشغال
روي زمين هم كمر انسان خم ميشود
هم هنگام گستردن و جمع كردن
هم وقت ميل غذا
اما روش شرقيها
شرق آسيا
ميزهايي كه روي زمين غذا را سرو ميكند
همه محاسن را با هم دارد