زندگي و جاودانگي...
علاقه به جاودانگي و اعتقاد به آن، به اين دليل است که سرنوشت کسي که مي ميرد به کيفيت اخلاقي زندگي او در مدت عمر بستگي دارد. تمام برنامه ريزي ها براي زندگي و سعادت انسان به دليل باور فناناپذيري نفس است. حقيقت زندگي، تنها در صورتي قابل درک است که دنياي فراتر از دنياي ما وجود داشته باشد.
از چاي خور رسانه اي تا چاي خور فرهنگي
به نظر من امروزه با ظهور و فراگير شدن شبکه هاي اجتماعي برخي دچار توهم خود خبرنگار پنداري شده اند. افرادي که با انتشار چند مطلب در مجازآباد که حداقل هاي عناصر خبري هم در محتواي شان يافت نمي شود و گاه جز موج سواري و آبروي خلق الله را ريختن، عايدي ديگري براي دنيا و آخرت شان ندارند.
نهضتِ خونينِ عاشورا
گر به عالم نهضت خونين عاشورا نبود/
در دياري پرچم آزادگي بـرپـا نبود/
آب مي نوشيد اگر عبّاس از شطّ فرات/
تا ابد شرمنده ي لعل لبش دريـا نبود/
هيچ داغي غير داغ اصغر شيرين زبان/
بر امام عاشقان دلسوز و جـانفـرسانبود/
کربلا در کربلا مي ماند چون نخلي غريب/
گر به شام و کوفه نطق زينب کبري نبود/
نهضت سرخ حسيني اين تداوم را نداشت.
معماي زندگي...
همه چيز از ذهن شروع مي شود، و يا شايد بشود گفت همه چيز در ذهن شکل مي گيرد. منشا و محل همه ي اعتقادها، باورها، نگاهها و تعريفها همه در ذهن هستند. شايد به طور ساده تر بشود گفت هر جور که فکر کنيم همانطور عمل مي کنيم، پس آنچه در ذهن ما شکل مي گيرد مهم است.
تاولهاي پاي زخميم
مرا بعد از تو رزقي غير از اين باران نم نم نيست/گلي پژمرده تر غمگين تر از من در دو عالم نيست/کجا رفتي که بي تو اين چنين تنها شدم بابا/مرا اينجا به جز زجر و هجوم گريه همدم نيست/طبيب دردهاي من بيا قانع کن اينها را/که تاول هاي پاي زخميم را خوار مرهم نيست/غمت نازک دلم کرده به دشمن کاش ميگفتي/جواب بيقراري هاي من سيلي محکم نيست.
ياحسين(ع)
انقلابي از پي احياي دين دارد حسين/
لشکري آماده با عزم متين دارد حسين/
تا رهاند امّت جدّ خود از سردرگمي/
چلچراغ روشن حقّ اليقين دارد حسين/
ذيل فرمان مطاعش صد سليمان حشمت است/
هفت اقليم جهان زير نگين دارد حسين/
تا که در تاريخ جريان نفاق افشا کند/
کوششي همچون اميرالمؤمنين دارد حسين.
حکيمِ عاليشأن
ياد باد آن حکيم عالي شان/فيلسوف و مفسّر قرآن/که درخشد به نام او جاويد/آفتاب منير «الميزان»/صدف گوهران علم و عمل/درج انديشه هاي جاويدان/دانش از او گرفته شوکت و فر/بينش از او ستانده رتبه و شان/موج رويين عشق را دريا/اوج شاهين عقل را کيهان/يادگار رجال اعرافي/پاسدار معارف ايشان/نور چشم «صهيب» و «فارابي».
دريا به غدير آمد
دريا به غدير آمد برخيز و ره غم زن
سرمست و غزلخوان شو دستي دوسه برهم زن
گر ريخته بر جانت غم آتش نمرودي
بر شعله ي جان آبي از رطل دمادم زن
در ملک ولا آنک بر پاست علم بشتاب
بر سرو روان خود زان سلسله پرچم زن
با اهل دلي بنشين در جمع خداجويان
بيتي دوسه انشا کن وز مدح علي دم زن
آنچه از تربيت عاطفي بايد بدانيم !
برخي از ما «عاطفي بودن» را با «احساساتي بودن» اشتباه مي گيريم و مي انديشيم هرچه انسان ها احساساتي تر و هيجاني تر باشند، عاطفي ترند؛ حال آن که اين دو گاهي در مقابل هم قرار مي گيرند.
عاشقانهي صميمي
کيست مانند تو هنگام غريبي يارم/
اي که از جان خودم دوست ترت مي دارم/
يادگار تو و ياد تو و ياد آور تو/
هر کجا هست عزيز است چو جان بسيارم/
وقت آن است که دل بر سر راهت ريزم/
گاه آن است که سر در قدمت بسپارم/
ماه رخسار تو روزي که شد از پرده عيان/
شب نيامد که دمي ديده به هم بگذارم.